نیروانای نارس

|من این حروف نوشتم چنانکه غیر ندانست/توهم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی|

نیروانای نارس

|من این حروف نوشتم چنانکه غیر ندانست/توهم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی|

نیروانای نارس

:)
نیروانا: عمق آرامش ذهن و پاکی مطلق ،بعدی از زندگانی خالی از زمان و مکان.




دازاین: آنجا بودن.
شاید از اینرو که دازاین کاملاً بی‌بهره از فهم پیشاپیشی و یقینی‌ِ هستی‌شناسانه‌ای است که بتواند پاسخ‌گوی این «جا»یی که از آن آمده‌ایم و بدان می‌رویم، باشد.



همایونی انگار مقاله نوشته تعریف مفاهیم میکنه. اینجا هم کارکردی نداره جز بلغور روزنوشت‌هایی که اون بیرون بهتره گوشی خرج شنیدنش نشه، از فرط استخفاف و چرندی ولی خب باس گفت محض ادامه ی حیات مثلا.






طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

دنیای ماشینی.

سه شنبه, ۴ آبان ۱۳۹۵، ۱۲:۰۵ ق.ظ
مثلا اینکه خودم رو شبیه به یک اتومبیل همیشه بی سرنشین فرض میکنم،
وقتی بُردم که جاده های زیبا تری رو دیده باشم..و سرعت اهمیت کمتری داره و اصل دیدن تمام جزییات اطراف و ادراک اونهاست.
حرف بیخود و "رنجاننده" کمتر بزنم یعنی دود کمتری تولید کردم...
قوی باشم،ماشین های در راه مانده را بکسل کنم.کمک باشم..
وقتی پر انرژی ام به جای سوخت بنزین از انرژی خورشیدی استفاده میکنم و این هم واسه خودم مفیده هم دیگران..دعوا نمیکنم داد نمیزنم ..مثل تصادفه...
پوستم کلفت و بدنم محکم باشه...واسه طی مسیر های سخت لازمه..
ممکنه توی راه پنچر بشم ولی همیشه محض احتیاط باید لاستیک زاپاس همراهم باشه و ماجراهای مربوط به ریکاوری...
مثلا اینکه هرچقدر آهنگ های بهتری گوش کنم میپیچه توی اتاق ماشینم توی مغز پوکم و حال و هوای حرکتم دلنشین تر میشه..هر چقدر بیشتر بخونم انگار باتری ماشینم بهتر کار میکنه و چشمام روشن تر میشه و توی تاریکی راهم رو گم نمیکنم..تصادف نمیکنم..چپ نمیشم...ماشین ها تاریخ انقضا دارن باید تا قبل از اون نهایت لذت رو از زیبا ترین جاده ها ببرن به بیابون های اطراف رضایت ندن و برسن به زیبا ترین منظره ها بین راه اگر همسفر خوش مسیری که مقصدش شبیهت باشه پیدا شد که بهتر. نشد هم اگر به راهت مطمئنی عوضش نکن...خیلی ها هم توی این مسیر میان و میرن..هر کس پی کار و بار و جاده ی خودش...ی روزی هم پرس میشیم مچاله میشیم ذوب میشیم و خلاص..شاید باز به دست سازنده ها برسیم و ساخته بشیم مثلا تناسخ...شاید هم...


"فقط یکم مشکل دارم بین تشخیص دقیق اینکه موتور فقط مغز هست یا کلا اعضای بدن..و چون ماشین واسم مثل سفینه فضاییه و هیچی تزش نمیدونم..نمیتونم دقیق تر شرح ما وقع کنم.."


پینوشت اول:البته همیشه ناخود آگاه همه ی رفتار های فردی و اجتماعی رو روی جامعه ی گربه سانان تطبیق میدم و از بالا نگاهشون میکنم.
پینوشت دوم:سرشار از غلط..بعدا ویرایش میشه پست..
.
.
بعدا نوشت:پست ویرایش نشد..ولی نکات بهتری میون کامنت های دوستان هست..مراجعه شود:)
  • دازاین

شبی که آواز نی تو شنیدم

شنبه, ۲۴ مهر ۱۳۹۵، ۱۲:۴۷ ق.ظ

-خسته نشدی ازین حصار؟

×...خونمه...هیچ جای دنیا خونه ی آدم نمیشه.

+تو حرفی که بهت مربوط نیس،بدردت نمیخوره، دقیق نشو سوال و پرس نکن...بشنو و گذر کن..

×میخوام بزنم بیرون...نه که نخوام...نمیشه...خدا آدم های نا امید رو دوست نداره عمه میگفت خدا را به شکل یک مرد پر کار و شاد و امیدوار دیده از نا امیدی بدش میاد..

_درباره ی خواب ها خوندی؟اینکه از افکار و عقاید نشئت میگیرن؟خواب های مشترک.....زندانی هایی که خواب آزادی میبینن..

×به خوابش هم راضی ام....نشکن این انگشت هارو..آخ بوی پاییز..

_از کلش به ما دو تا انار و بوی نارنگی میرسه اگه وسعمون برسه بخریم‌اونهم.

×دارم‌خفه میشم ازین حصار..

+پاشو بریم‌جمع کن بساطت رو..زیاد سنگین نباشه بهتره..

 

موقت

 

  • دازاین

طبیبانه..

جمعه, ۹ مهر ۱۳۹۵، ۱۲:۴۶ ق.ظ

دخترک پرشورم
تصدقت گردم
محبوبم

این دو  voice را بکرات گوش دادم و در حال و هوای نوشتارت پرواز کردم،البته دست در دست تو ،سینه به سینه باد ،چهره به چهره خورشید !

لذتی دردمندانه بردم آنگاهی  که از نامردی و نامرادی روزگار گفتی!
ولی چه باک که دیدگان مشتاق پدر ،هماره در نظاره  گامهای بادپای توست!

دخترکم 
 "عزم پروازت  چه خوش بالت گشود" ؟
شوق دیدارت چه سان چشمت گشود؟

نمی خواهد تو بگویی  
بگذار دعای من سخن بگوید
بگذار  دستانت را در دستی نهم که چون فلک پیمایی چست،تو را با خود ببرد.

خداوندا:
محبوبم را به تو میسپارم 
تا  راهی بی تو نپیماید
 و نگاهی  بی تو نبیند
  و کلامی  جز سروش ات نشنود
 و سر جز بر شانه ات نگذارد 
و اشک تنها برای تو هدیه آورد.

خدایا:
امانتت را به تو میسپارم تا در پس سپری کردن روزگار امانش و امیدش و محبوبش تو باشی.

آمین

چون دعامان امر کردی ای عجاب 
این دعای خویش را کن مستجاب
...

ای طبیب جمله علت های ما..♡
  • دازاین

ای هیچ برای هیچ در هیچ...

شنبه, ۱۳ شهریور ۱۳۹۵، ۰۲:۵۸ ق.ظ

ممنون از محسن

بابت ویرایش + صداش.

_______________________________________

گفته بودم از هیچ که بالا بری هیچِ زیر پات خالی میشه سقوط میکنی در دره ی هیچ و بی هیچ دلیل در هیچستان وجودت میمیری جایی بین صخره ها که هیچکس نیست..

دستتو دراز کن حسش میکنی؟ابر....راستی چی شد جریان این پدیده و پدیدار؟؟چرا کسی درباره ی شکل سومش حرفی نمیزنه؟دستتو جمع نکن ابر هارو ببین...دهنت رو باز کن یک تکه ی بزرگش رو گاز بزن...انگار آهن بخوره توی دندون..هیچی نگو ابرهارو ببین..آسمون دهن کجی میکنه..میدونم.
هی گوش کن هیچکس دارد با همه سخن نمیگوید...
از ابر ها بیشتر بگو..از بخار آب متراکم شده؟؟نه نه از ابر ها...یادته خاله چی گفت؟نه چی گفت؟من یادمه..چی گفت خب؟گفت پله میسازی میری بالا توی توهم ولی ی تلنگر کافیه تا فرو بریزه و تو سقوط کنی...اهان از هیچ در هیچستان وجود جایی که هیچکس نیست؟..آره...ولی اگر ابر باشه سقوط نمی کنم...اره..دیدی گفتم پدیدار ابر ها بدرد بخور تره...۹۰درصد پدیده ها پدیدارش بکار آدم بیشتر میاد..
  • دازاین

تا بخاطر بسپارم.

چهارشنبه, ۱۰ شهریور ۱۳۹۵، ۰۴:۰۵ ب.ظ
به لیوان بلور داخلِ جا لیوانیِ چرکِ کنار پنجره نگاه کرد و گفت:خانوم مینی بوس که میخرن لیوانش هم باهاشه؟
گفتم:نه عزیز دل من..[توضیح درباره ی فلاسک همراه راننده و لیوان و جالیوانی]
گفت:خانوم شما انباری دارین؟
گفتم:انبار؟آره روی پشت بوم یکی هست.بچه که بودم،آرزوم بود اونجا خونه ی من بشه فکر میکردم خیلی بزرگه ولی الان...انقدر کوچیکه که سرم میخوره به سقفش!چطور مگه؟
گفت: :)) ولی خوشبحالتون پس پولدارید،آخه پولدار ها انباری دارن وسیله هاشون که قدیمی میشه میذارن اونجا....
[و ادامه ی حرف های ما درباره ی آدم ها و پول...]
__________________________________________
پنجره رو باز کردم پرده،بیرون از مینی بوس شروع کرد به پرواز...گفت:میخواد بره،نمیتونه... گفتم:زندانیِ ،گفت:هرچقدر هم پول داشته باشه خوشحال نیست چون زندانیه..+:)
__________________________________________
دیروز به خواسته ی یک گروه فعال محیط زیست بچه هارو به مناسبت روز یوز پلنگ ایرانی بردیم چهارباغ،نمیدونستم برنامه چیه؛رسیدیم اونجا دیدم یک سری خانم مصنوعی با حرف ها و حرکات پلاستیکی اومدن و برای بچه هایی با این حد مشکلات ریز و درشتشون...از وحشی نبودن یوز پلنگ ایرانی میگن ازاینکه درحال تمام شدن اند.شنیدن جواب هایی اینچنین از بچه ها طبیعی بود؛
+اینو میگه مهاجم نیست!خودت جرات داری جولوش وایسی؟؟
+خب بمیرن تموم بشن چه فایده دارن مثلا؟ماهم بمیریم تموم شیم.
+یوزپلنگ؟؟خب گربه داریم بجاش این همه.
_________________
بد بود....واسه ی بچه ها جز دیدن آدم های برق انداخته چیزی نداشت...موقع برگشت حتی حسین به اون پر حرفی گوشه ی مینی بوس نشسته بود و هیچی نمیگفت،شروع کردم به آواز خوندن واسشون اونهاهم کم کم دست زدند و به قول خودشون هنرنمایی کردن(رقصیدن) و بعد با باز شدن بحث سر اینکه خانوم شوهر داری؟نامزد چی؟دوست پسر هم نداری؟پس آقای فلانی کی میشه که با خنده بهش سلام کردی؟:))) به وجد اومدن و نهایتا با جمله ی خانووم ولی حتما دوست پسر روو داری دیگه رفتن خونه..
دوسشون دارم. 
  • دازاین

شب انتظاری.

دوشنبه, ۱ شهریور ۱۳۹۵، ۰۳:۱۰ ق.ظ
هر چند شب یکبار،حوالی ساعت ۲:۴۰ راهش را کج میکند به سمت کوچه ی بی رمق و مرده ی ما.
اول صدای موسیقی و آواز بنانش پخش میشود و چندثانیه بعد به دنبال آن،آهنگِ خوشِ جارویش با هم نوازی جیرجیرک ها...
-------
امشب پایین پنجره ی اتاق بود که سرم رو از پنجره بردم بیرون،باید میدیدمش...چجور آدمیِ که صدای جارو زدنش ریتم داره و یجوری این موقع شب خاک از کوچه ها میبره که انگار از دلِ اهالی محل..
تاریک تر ازونی بود که بتونم صورت و سن و سالش رو تشخیص بدم،خواستم واسش میوه یا چایی ببرم تا نفسی تازه کنه .آروم گفتم:خیلی ممنون...سرش رو بالا نیاورد دست بلند کرد گفت:شب بخیر...احساس مزاحمت کردم،خلوتش رو بهم زده بودم..صدای آهنگش رو کمتر کرد و کم کم رفت..
  • دازاین

..

شنبه, ۳۰ مرداد ۱۳۹۵، ۰۱:۳۴ ق.ظ
میدونی چیه...باید جمع کرد رفت..

  • دازاین

میهمانی نافرجام

سه شنبه, ۲۶ مرداد ۱۳۹۵، ۰۲:۵۸ ب.ظ

گلدان هایی را که در مسیر پله ها به صف چیده بودم یکی یکی به جای اولشان بازگرداندم،سیب های داخل حوض را شکار کرده و در سبد انداختم،پنجره ها....تمامشان را بستم و قفل انداختم و پلک های پارچه ای گلدارشان را روی هم گذاشتم و دست بردم به کشتن چراغ ها..به ایوان که رسیدم دلم نیامد،دستم نرفت،خاموش کردن آخرین چراغ به خودکشی آرامی میمانست..زانو هایم سست شد،سر و کف دستهایم را روی سنگ های سفید و خنک ایوان قرار دادم و به آخرین چراغ زنده ی خانه خیره شدم..

نمیدانم صبح آمد،بیدار شدم و در روشنایی روز آخرین چراغ روشن آن شب را فراموش کردم یا هنوز در خوابم...یا ...


در سرم




  • دازاین

اندر این گوشه ی خاموش فراموش شده

پنجشنبه, ۲۴ تیر ۱۳۹۵، ۰۱:۲۱ ب.ظ

سالها پیش جشنِ عروسی دختر عمه و پسر عمویش را خوب بیاد دارم.. در حیاطی که امروز با پنج قدم ابتدا تا انتهایش را گز میکنم،میان دود اسپند گرگم به هوا بازی میکردیم از پله هایش بالا میدویدیم و از پنجره ی کنار پله ها وارد اتاق میشدیم،آخ که این ارتباط و ساخت تو در تو چقدر برایم هیجان انگیز بود...

امروز،سالها از جدا شدن دختر عمه و پسر عمویش میگذرد حیاط خانه ی عمه آنقدر کوچک شده که گویی آب رفته است، با پنج قدم میتوان تمامش را سیر کرد..امروز دختر عمه سردرد های میگرنی دارد و بالای همه ی کمد ها انبوهی از وسایل و جهیزیه ی خاک خورده به چشم میخورد..
امروز سکوت،سر درد میگرنی و خاک چسبیده به این حیاط کوچکی که نقشه ی ساختش هیچ نکته ی جالب و هیجان انگیزی ندارد،جز سه پله ی کوچک که برای زانو های پر درد عمه خانوم عذابی الیم است..خانه را پر کرده است.

ماجرای همیشگی ما و زمان...زندگی اتفاق عجیبیست.



+هرکه عیب دگران پیش تو آورد و شمرد

بی گمان عیب تو پیش دگران خواهد برد

سعدی🌱

  • دازاین

دیوار ها ی خوابگاه امشب به هم نزدیک شده اند

چهارشنبه, ۲۶ خرداد ۱۳۹۵، ۰۱:۵۰ ق.ظ

یک شماره ی ناشناس فرستاده بود"تسلیت میگم غم آخرتون باشه"

فاطمه بهم ریخت یک حالِ مزخرف از مچ پاهاش اومد بالا به قلبش آویزان شد و اشک هاشو از چشمای شادش هل داد بیرون..رمق زانوهاشو گرفت و همونجا نشاندش..و منی که نظاره گرِ این وحشتناک ترین حالِ خرابِ ممکن یکی از عزیزترینها بودم..

خودمو باختم..خودمو باختم و نفهمیدم که چی شد و کدوم قانون منطق و روان شناسی میتونه این حجم دگرگونی بابت یک پیام رو توجیح کنه..

.

مرگ خبر میکند!احساس میکنم همه ی کسانی که میمرند پیش از زمان رفتنشان احساس میکنند حتی مطمئن میشوند و با کسی در اینباره سخن میگویند یا نمیگویند،انکار میکنند یا باور میکنند..ولی مرگ خبر میکند..

زمان...عجیبه..گذر زمان وحشتناک هولناک و عجیبه..دیشب بهترین شبِ خوابگاهیمان و امشب بدترینش...ما از هیچی خبر نداریم و با چشم های بسته در اتوبان زندگی میدویم..ولی وقتی ی ماشین بهمون نزدیک میشه قبل از تصادف قبل از زمان مرگ صدای بوقش بهمون هشدار میده شاید...

روبه قله روبه دره...کی میدونه؟؟وقتی انقدر دویدی و دور خودت چرخیدی و چرخیدی که از سرگیجه چون مستی لایعقل به این سو وآن سو کشیده میشی چه بدونی قله یا دره از کجا بدونی سرعتت زیاد شده و دره است یا کم شده و قله است...اصلا گاهی چه اهمیتی داره

قدر همو بدونیم...محبت کنیم تا کمتر درد بکشیم و گاهی به از دست دادن فکر کنیم.

.

.

.

×میدونم پست ها یکی از دیگری داغون تره ولی...لازم دارم لااقل به اینجا واسه این حرافی های بی سبب.ببخشید و حلال کنید بابت دقایقی که شاید از همین چند نفری که آمار بلاگ نشون میده اینجا میسوزه.


  • دازاین