نیروانای نارس

|من این حروف نوشتم چنانکه غیر ندانست/توهم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی|

نیروانای نارس

|من این حروف نوشتم چنانکه غیر ندانست/توهم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی|

نیروانای نارس

:)
نیروانا: عمق آرامش ذهن و پاکی مطلق ،بعدی از زندگانی خالی از زمان و مکان.




دازاین: آنجا بودن.
شاید از اینرو که دازاین کاملاً بی‌بهره از فهم پیشاپیشی و یقینی‌ِ هستی‌شناسانه‌ای است که بتواند پاسخ‌گوی این «جا»یی که از آن آمده‌ایم و بدان می‌رویم، باشد.



همایونی انگار مقاله نوشته تعریف مفاهیم میکنه. اینجا هم کارکردی نداره جز بلغور روزنوشت‌هایی که اون بیرون بهتره گوشی خرج شنیدنش نشه، از فرط استخفاف و چرندی ولی خب باس گفت محض ادامه ی حیات مثلا.






طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۲ مطلب در اسفند ۱۴۰۱ ثبت شده است

پروانه‌های خشمگین

چهارشنبه, ۱۷ اسفند ۱۴۰۱، ۰۴:۵۲ ب.ظ

تو نیستی و من نمیدونم با اینهمه عشقی که در دلم مونده چه کنم. بعضی روزها با خودم میگم ای کاش مونده بودم و تا آخرین قطره محبتی که بهت دارم رو به خاک سردت میریختم و با خودم اینطرف و اونطرف نمی‌کشیدمش، به خودم میام و میبینم که چه عشق خودخواهانه‌ای...چه عشق خودخواهانه است.

  • دازاین

از انگل امید

پنجشنبه, ۴ اسفند ۱۴۰۱، ۰۴:۵۴ ب.ظ

این صحبت کردن مدام که تحقیرشدگان خود را وقف آن می‌کنند، این صحبت کردن مدام. کسی که تحقیر میکند هرگز به صحبت کردن نیاز ندارد، استر خودش باید میدانست کسی که ترک میکند دردی ندارد. کسی که ترک میکند صحبت نمیکند، زیرا حرفی برای گفتن ندارد. کسی که ترک میکند آماده است، درد بزرگ این است. کسی که ترکش میکنند نیاز دارد تا ابد صحبت کند و همه‌ی این صحبت‌ها تلاشی است برای گفتن اینکه دیگری اشتباه کرده است، و اینکه اگر فقط متوجه ماهیت واقعی همه چیز میشد این انتخاب را نمیکرد و در عوض او را دوست میداشت. مفهوم صحبت کردن آنطور که صاحب سخن مدعی است روشن ساختن نیست بلکه متقاعد ساختن است و قانع کردن. صحبت کردن هیچ سودی ندارد، پاسخ صادقانه نمیدهند و آن هم به‌واسطه‌ی ملاحظاتی آدم ناامید میکند و به نوبه خود ناامید میشود و هیچ چیز برای صحبت کردن وجود ندارد، چون وقتی خواست و اراده وجود نداشته باشد تعهدی هم وجود نخواهد داشت. آنچه را بواسطه‌ی ترحم انجام میدهند برای کسی که امید داشته آن را از روی عشق انجام دهند ارزش ناچیزی دارد. استر آنچه را میخواست بگوید نگفت...

...

  

آدمیزاد با پاسخ قطعی آسان‌تر از پاسخ مبهم کنار می آید. این قضیه به امید و ماهیت آن مربوط می‌شود. امید انگلی است در بدن انسان که در همزیستی کامل با قلب او زنده است. کافی نیست انسان دست و پای آن را ببندد و گوشه‌ای تاریک پنهانش کند. به آن گرسنگی نیز  نمیشود داد. نمیشود فقط نان و آب به این انگل داد. باید جلوی تغذیه‌اش را به طور کامل گرفت. اگر امید به اکسیژن نیاز داشته باشد، آن را به دست می‌آورد. اکسیژن در صفتی است که موصوف گمراه کننده‌ای دارد. در قیدی نسنجیده است در حرکتی برای همدلی است به جبران قصوری، در رفتار، در لبخند، در درخشش چشمان است. انسان امیدوار غافل میماند از اینکه همدلی نیرویی است مکانیکی. آنانکه بی توجه اند بطور خودکار، کارهایی از سر لطف انجام میدهند برای اینکه هم خودشان را محافظت کنند و هم دردمندان را. امید را باید با گرسنگی کشت تا حیوان میزبانش را گمراه و گیج نکند. امید را فقط به کمک بیرحمی کامل میتوان کشت. امید ستمگر است، چون دست را میبندد و زنجیر میکند. وقتی انگل امید را از حیوان میزبان جدا میکنند میزبان با میمیرد و یا آزاد میشود. باید گفت امید و همزیستی ناشی از آن به تغییر میل درونی معشوق باور ندارد. امیدی که در قلب انسان ساکن است باور دارد که این میل، از پیش وجود داشته است. معشوق آنچه را که وانمود نمیکند واقعا نمیخواهد، واقعا میخواهد. یا آنچه را که وانمود میکند نمیخواهد، میخواهد که جهان بد اندیش گمراه کننده‌ی پیرامونش آن را بخواهد. خلاصه چنین نیست که بنظر میرسد. حقیقت اثری است خفیف از چیزی دیگر. امید چنین چیزی است.

تصرف عدوانی/  لنا آندرسون

  • دازاین