نیروانای نارس

|من این حروف نوشتم چنانکه غیر ندانست/توهم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی|

نیروانای نارس

|من این حروف نوشتم چنانکه غیر ندانست/توهم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی|

نیروانای نارس

:)
نیروانا: عمق آرامش ذهن و پاکی مطلق ،بعدی از زندگانی خالی از زمان و مکان.




دازاین: آنجا بودن.
شاید از اینرو که دازاین کاملاً بی‌بهره از فهم پیشاپیشی و یقینی‌ِ هستی‌شناسانه‌ای است که بتواند پاسخ‌گوی این «جا»یی که از آن آمده‌ایم و بدان می‌رویم، باشد.



همایونی انگار مقاله نوشته تعریف مفاهیم میکنه. اینجا هم کارکردی نداره جز بلغور روزنوشت‌هایی که اون بیرون بهتره گوشی خرج شنیدنش نشه، از فرط استخفاف و چرندی ولی خب باس گفت محض ادامه ی حیات مثلا.






طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۳ مطلب در آذر ۱۳۹۴ ثبت شده است

اینجا ماکت کوچکیست.

پنجشنبه, ۲۶ آذر ۱۳۹۴، ۰۱:۰۵ ق.ظ
در چهاردیواری کوچک ما...در انتهای سوییت بیست..اتاق509.."ما" زندگی میکند.مایی که شبیه هم میخندیم،شبیه هم نیمه شب ها در خفا میگرییم،راه میرویم،روی تخت هامان مینشینیم و ساعت ها به گوشی و کتاب هامان خیره میشویم..
ما اینجا در سلول 509 روزمرگی میکنیم ،مایی که هرکدام از شهر، نه، بلکه از سیاره های متفاوتی آمده ایم..

"ما" به مدد سکوت در آرامش ِتمام روز را شب میکند..به مدد سکوت...




+تمام امروزم را اگر بنوازم>>>دایه دایه<<<خواهد شد.:)

  • دازاین

تو بمان و نماد باش..

يكشنبه, ۸ آذر ۱۳۹۴، ۰۳:۲۶ ق.ظ
گفت:موضوع امشب "دوستی و دوست داشتن.بنویس!
نوشتم..زیاد و چرند تر از این چند خط هم حتی...همه دروغ بود...

میخواستم بگویم روزی که فهمیدم چرا همه را دوست دارم و از "همه" بیزارم...درباره ی دوست داشتن خواهم نوشت...روزی که اثبات کردم " عشق"دست نیافتنی تر از آن است که در هم خوابگی جان گیرد ،از دوست داشتن میینویسم...
خواسنم بگویم من با تمااام مفاهیم قراردادی بشر سر جنگ دارم و زمان به من نشان داد که این لعنتی های قرار دادی هم با من در نزاع اند و به همین خاطر است که برای من شکل دیگری معنا میدهند..و برای ذیگرانی که شاید دوستشان دارم این معانی غریب است و... برای من محلک...مثل یک سم قراردادی!
  • دازاین

از اون پایین صبح تا شب ماشین رد میشه خونه هم همینطور بود ...نصف شب ها صدای رد شدن تریلی ها ..که با دور شدنشون کمتر و کمتر میشه..مثل یه آه که از سرمای جاده ها حکایت میکنه و از فاصله....و من به دوری فکر میکنم..به زندگی..به فلسفه..به ادعا...به پوچی..به پوفیوزان عالم...به ابراهیم، که میگفت :همدان!!!.یکی از روستاهای همدان..روستای روستاها..روبروی خونمون جنگل و کوهه با آبشار های فصلی..ولی...خب...اینا قشنگی هاشه کنارش هم قبرستونه..و پشتش خرابه....."


میگفتیم میبینی اینارو ،خیلی....

میگفت:اینا؟؟؟اصلا دوست های من نیستند!!..اینا....اینا برای اثبات نظریه ی داروین خلق شدند..

_:))))

میخندذ ...و من به خانه شان فکر میکنم به" رووستای روستا"..به شعور..به فاصله..به آبشار فصلی..به قبرستان..


  • دازاین