نیروانای نارس

|من این حروف نوشتم چنانکه غیر ندانست/توهم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی|

نیروانای نارس

|من این حروف نوشتم چنانکه غیر ندانست/توهم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی|

نیروانای نارس

:)
نیروانا: عمق آرامش ذهن و پاکی مطلق ،بعدی از زندگانی خالی از زمان و مکان.




دازاین: آنجا بودن.
شاید از اینرو که دازاین کاملاً بی‌بهره از فهم پیشاپیشی و یقینی‌ِ هستی‌شناسانه‌ای است که بتواند پاسخ‌گوی این «جا»یی که از آن آمده‌ایم و بدان می‌رویم، باشد.



همایونی انگار مقاله نوشته تعریف مفاهیم میکنه. اینجا هم کارکردی نداره جز بلغور روزنوشت‌هایی که اون بیرون بهتره گوشی خرج شنیدنش نشه، از فرط استخفاف و چرندی ولی خب باس گفت محض ادامه ی حیات مثلا.






طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۲ مطلب در فروردين ۱۴۰۱ ثبت شده است

کلمه به مثابه‌ی مسکن

سه شنبه, ۲۳ فروردين ۱۴۰۱، ۱۱:۲۴ ب.ظ

به راستی که نوشتن پناه من است. هربار که غم شره میکند، هربار که دلداری زل می‌زند به چشمان نگرانم و زمزمه می‌کند:«,تو خیلی خوبی و من دارم گند می‌زنم»، «تو خیلی خوب بودی و من گند زدم»، «تو خیلی خوبی و من میدونم که گند خواهم زد». با فکر کردن به اینکه چطور می‌توانم این لحظات تلخ و شیرین و زیباترین اشک‌های شادی بعد از هشتادوهشت تا به امروز را با کنار هم چیدن کلمات بی‌جان جاودان کنم...قلبم آرام میگیرد.

حیف از روزگار جوانی.

میخواهم بروم. 

دلم برای صدای الیاس علوی تنگ شد. او که میخواست برگردد. من اما میخواهم بروم محمد. از دره سرازیر شوم. و نباشم جز برای رقصیدن‌های تا هزارسالگی‌مان. 

 

 

  • دازاین

قسمت اول: آن مرد مست است.

جمعه, ۱۹ فروردين ۱۴۰۱، ۱۲:۴۹ ق.ظ

 

سال‌ها پیش و برای آخرین بار معشوق اش را روی همین پله‌های مرمری مغازه‌ی عتیقه‌فروشی، نبش کوچه‌ی هشتم بوسیده بود. و حالا هر شب مست و ژولیده با لباس سفید و نازکی که یقه‌اش به‌طرز عجیبی باز است، حوالی نیمه‌شب، روی همین پله‌ها می‌نشیند و زل می‌زند به پنجره‌ی سفیه‌ی ما.

اولین بار شب چهارشنبه‌سوری از ایوان بزرگ سفینه او را دیدیم. میم گفت«آخی بهش بگیم بیاد بالا، چه تنهاست». ح که شوهر میم است، جواب داد:«حالش خوب نیست آقا، نرید تو نخ‌اش» من گفتم:«چرا قلپ قلپ‌ نوشابه میخوره. نوشابه‌ اس یا نوشیدنی‌های فرح‌زا؟ شاید هم یه چیزی زده کره‌ کرده» و قیافه‌ی آدم‌های خیلی بلد را به خودم گرفته بودم. امشب که درس‌های تلنبار شده و قص علی هذا دلم را فشرده بود‌ و بیرون زدم، باز هم او را دیدم. با همان لباس‌ها و همان حس و حال درست همان‌‌جای قبلی نشسته بود. گویی که برای آخرین بار معشوق‌اش را روی پله‌ی عتیقه فروشی نبش کوچه‌ی هشتم بوسیده باشد.

 

 

  • دازاین