نیروانای نارس

|من این حروف نوشتم چنانکه غیر ندانست/توهم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی|

نیروانای نارس

|من این حروف نوشتم چنانکه غیر ندانست/توهم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی|

نیروانای نارس

:)
نیروانا: عمق آرامش ذهن و پاکی مطلق ،بعدی از زندگانی خالی از زمان و مکان.




دازاین: آنجا بودن.
شاید از اینرو که دازاین کاملاً بی‌بهره از فهم پیشاپیشی و یقینی‌ِ هستی‌شناسانه‌ای است که بتواند پاسخ‌گوی این «جا»یی که از آن آمده‌ایم و بدان می‌رویم، باشد.



همایونی انگار مقاله نوشته تعریف مفاهیم میکنه. اینجا هم کارکردی نداره جز بلغور روزنوشت‌هایی که اون بیرون بهتره گوشی خرج شنیدنش نشه، از فرط استخفاف و چرندی ولی خب باس گفت محض ادامه ی حیات مثلا.






طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۱ مطلب در ارديبهشت ۱۴۰۰ ثبت شده است

کلمات هم از من کوچ کرده‌اند.

دوشنبه, ۶ ارديبهشت ۱۴۰۰، ۱۱:۵۲ ب.ظ

به تازگی دریافته‌ام که آدم‌ها عموما مشکوک اند و یا دقیق‌تر بگویم، بدگمان اند. به هرچیز و هرکس به مقداری و بیش از همه به آدم‌های ساکت. گویی سکوت فرد در معرفی و بروز خود را جوازی برای گمانه زنی هرچه بیشتر و اظهار نظر درباره‌ی او می‌دانند. گمانه زنی یا شاید بهتر است بگویم بدگمانه زنی. که البته خود این اکتشاف نشانی آن است که خود نیز استثنا نیستم و به ورطه‌ی بدگمانی علیه ایشان غلطیده ام.

تا آنجا که اطرافیان و حافظه‌ی معوج خودم به یاد می آورد کودکی پر قیل و قالی داشته ام. همان زمان‌ها بود که مامان بزرگ لقب رادیوی شبانه روزی را به من اهدا کرده بود. بعدها، از روزهای نوجوانی که به قول عمو کم کم با آفریقای درون آشنا شده و برای سال‌ها در بیابان‌های اعتیاد آورش بالا و پایین رفتم، صداهای عجیبی از بیرون، دور و نزدیک به من تلنگر میزد. میشنیدم که افسرده ام. میشنیدم که کم هوش‌ و مه و مات ام. میشنیدم که از خود راضی ام. میشنیدم که ناهوشیار ام. میشنیدم که زرنگ نیستم. میشنیدم که گیجم. میشنیدم که «یول» ام. میشنیدم که جدی ام. میشنیدم که «از آن نترس که های و هوی دارد از آن بترس که سر به تو دارد». میشنیدم که «همه‌ی تقصیرها گردن اونه و از سیاستشه که حرف نمیزنه». میشنیدم که روحیه‌ی علوم اجتماعی ندارم. میشنیدم که «دود از کنده بلند میشه». میشنیدم که «اینجوری نگاش نکن!». میشنیدم که «با خودش درگیره». میشنیدم که «خوشحال نیستی، حالت خوب نیست». میشنیدم و میشنوم که سکوتم آزار دهنده است. اما در این ماه‌ها که تلاشم برای بیشتر حرف زدن در هر مکان و زمانی ناکام مانده است، فهمیده‌ام که حرف زدن و یا حرف نزدن آدم‌ها آنقدرها هم انتخابی نیست. چشمه‌ی برخی جوشان تر است و گاو ما، جز در مواردی اندک، نر است و نمیجوشد.

میفهمم که ممکن است آدم، یعنی من همه‌ی آن چیزهای دیگر هم بوده باشم. اما تا آنجا که بخاطر می‌آورم، در آن لحظات تنها ساکت بوده‌ام. کنده‌ای که تجربیات مگویش دود بدهد، خاکستری که در زیرش آتش پنهان کرده باشد و یا چیزی که جور دیگر و جای دیگری نگاهش کنی، دم در آورد نبودم. هیچ چیز نبودم جز یک آدم ساکت آزار دهنده. حتی الان که تصمیم گرفته‌ام در منزجر کننده‌ترین حالت ممکن بلند بلند حرف بزنم و می‌دانم که به محض انتشار آن و یا نه، حتی کمی پیش از آن پشیمان خواهم.. شده‌ام.

 

  • دازاین