نیروانای نارس

|من این حروف نوشتم چنانکه غیر ندانست/توهم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی|

نیروانای نارس

|من این حروف نوشتم چنانکه غیر ندانست/توهم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی|

نیروانای نارس

:)
نیروانا: عمق آرامش ذهن و پاکی مطلق ،بعدی از زندگانی خالی از زمان و مکان.




دازاین: آنجا بودن.
شاید از اینرو که دازاین کاملاً بی‌بهره از فهم پیشاپیشی و یقینی‌ِ هستی‌شناسانه‌ای است که بتواند پاسخ‌گوی این «جا»یی که از آن آمده‌ایم و بدان می‌رویم، باشد.



همایونی انگار مقاله نوشته تعریف مفاهیم میکنه. اینجا هم کارکردی نداره جز بلغور روزنوشت‌هایی که اون بیرون بهتره گوشی خرج شنیدنش نشه، از فرط استخفاف و چرندی ولی خب باس گفت محض ادامه ی حیات مثلا.






طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۳ مطلب در فروردين ۱۳۹۵ ثبت شده است

شلغم پخته به که نقره خام..

پنجشنبه, ۲۶ فروردين ۱۳۹۵، ۱۲:۲۸ ب.ظ

از داستان های خوابگاه بگویم ازینکه در اتاق چهارنفره مان مدعی وسواس دست به سیاه و سفید نمیزند و اگر هم از بد روزگار خدای ناکرده دستش خورد و زباله ای در سطل افتاد هزار و یک جا مینویسد و به دیوار میزند،همراه با ذکر دقیق تاریخ...
و نامرتب ترین فرد اتاق هفته ای یکبار اتاقی را که هفتاد درصد خودش بهم میریزد تمیز میکند و شکوه مینماید که فقط من دست بر سر اینجا میکشم و بس،و با خود نمی اندیشد در مرکز اتاق بمب های ساعتی منفجر میشود و یک هفته اگر همینطور میماند و ماهم دستی بر سرش نداشتیم دستمال و نایلون و پسماند غذا از سرمان بالا میرفت...
.
.
.
Don't worry about a thing
Cause every little thing gonna be alright
:)Bob marley

  • دازاین

کز زبان من جز شععععررر....برنخواست..

يكشنبه, ۲۲ فروردين ۱۳۹۵، ۱۱:۴۷ ب.ظ
امروز از آن روز هایی بود که  با دوستشان یک سلفی می اندازند و کپشن مینویسند"یک روز خوب" و شیر میکنند و تفاله ی ماجرا را در آورده سپس دستور لایک صادر میکنند..
امروز از آن روزهایی بود که با فاطمه بلند بلند خندیدیم،سه ایستگاه به دنبال اتوبوسی که آنقدر دور شده بود که دیده نمیشد دویدیم،شیرموز خوردیم و فاطمه گفت:به نظرت بعد از فارق التحصیلی هم دوست میمونیم؟...
در اتوبوس خالی از جمعیتی که خیابان های پرترافیک و خاکستری را گز میکرد نشستیم و  رنگی ترین روز های عمرمان را نقاشی کردیم،گفت:میخوام همیشه دانشجوی کارشناسی باشم...
هوای امروز از آن هواهای مخصوص بود که باید روی پله های دانشکده مینشستی و با دیدن محمد که سعی داشت با عصایش دفتر دکتر انتظاری را پیدا  کند بلند شوی یک سلام بلند بدهی و بشنوی: من قبلا شمارو دیدم و تو بشنوی شمارو شنیدم...و با او که از حیرت آورترین و دم گرم ترین آدم های روزهایت است یک ساعت بنشینی و بشنوی و تک تک سلول هایت از حجم حجوم حیرت مور مور شود...(باید یک وقتی از او  بگویم باید شما هم حیرت زده شوید و سلول های تنتان از حجوم یک چیز عجیب شاید انگیزه مور مور شود!)
.
.
+ ...نه هنوز....شاید هیچوقت...


+او میشنود و به نظرش خیال انگیز است :)!شنیییدنیی

+یک نرم افزار جالب داشت گفت گوش کن!

+گفت شما همه جای این دانشکده رو بلدی؟نشد بگم کوچیکه...

روزهاتون بهاری!
  • دازاین

تا گلو در کثافت رفتن هم با یاران خوش است!

سه شنبه, ۳ فروردين ۱۳۹۵، ۰۹:۰۰ ب.ظ
شب گذشته را مینویسم تا آنچه را آموختم بخاطر بسپارم!
میخواهم بگویم میشود؛نیمه شب در پی بوی بدی که اتاق را خفه و تحملت را مچاله کرده است از تخت برخیزی و دو قدمی درب اتاق پاهایت از فاضلاب بالا زده ی آشپزخانه که همه ی سالن را گرفته است خیس شود و یکی از بهترین شب های زندگی ات رقم بخورد!
در شبی که گذشت فرش ها و رخت خواب ها خیس بود از گندآب فاضلاب و ما تا صبح خندیدیم. فرش و موکت شستیم و آشپزخانه را از محتویات شکم همسایه ها و خودمان خالی کردیم.
همه تا هفت صبح بیدار بودیم و احدی ناله نکرد از وضعیت به غااایت حال برهم زنی که پیش آمده بود.

--------------------
عمو:اشکال نداره دیگ این اتفاق ها مال خونه است!

+یک ساعت هی خودم و پتو رو بو میکنم میگم بو از چیه،آخرش هم شکم برد به فرزان!:")
+دل بده به کار!!
+بیا دخترم این سطل هم سهم تو!
:))))...


مشکلی نیست که آسان نشود      مرد باید که هراسان نشود.:))))
  • دازاین