نیروانای نارس

|من این حروف نوشتم چنانکه غیر ندانست/توهم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی|

نیروانای نارس

|من این حروف نوشتم چنانکه غیر ندانست/توهم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی|

نیروانای نارس

:)
نیروانا: عمق آرامش ذهن و پاکی مطلق ،بعدی از زندگانی خالی از زمان و مکان.




دازاین: آنجا بودن.
شاید از اینرو که دازاین کاملاً بی‌بهره از فهم پیشاپیشی و یقینی‌ِ هستی‌شناسانه‌ای است که بتواند پاسخ‌گوی این «جا»یی که از آن آمده‌ایم و بدان می‌رویم، باشد.



همایونی انگار مقاله نوشته تعریف مفاهیم میکنه. اینجا هم کارکردی نداره جز بلغور روزنوشت‌هایی که اون بیرون بهتره گوشی خرج شنیدنش نشه، از فرط استخفاف و چرندی ولی خب باس گفت محض ادامه ی حیات مثلا.






طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۲ مطلب در آذر ۱۳۹۵ ثبت شده است

فهرست

پنجشنبه, ۲۵ آذر ۱۳۹۵، ۱۰:۲۰ ب.ظ
فهرست،روایت گر انسان پس از جنگ،انسانی خالی از زمان و مکان،سرگشته و بی هویت.
قهرمان داستان رهبر ارکستری است که قصد ساختن قطعه ای برای مردگان دارد و در این مسیر با مردگان خود مواجه میشود،مردگانی که خاطراتشان او را از پا درآورده و به انزوا کشانده است.
خلاصه اینکه واااقعا عالیه...یک نمایش کامل و تاثیر گذار،تعداد اجراش محدوه و به شدت توصیه میشود.


+وقتی آدم ها میمیرن صداهاشون کجا میره؟

رضا_ثروتی
فهرست



  • دازاین

یک.

چهارشنبه, ۱۰ آذر ۱۳۹۵، ۰۱:۲۴ ق.ظ
زن با صورت در هم کشیده و چشمان نیمه باز،دست به سینه کنار خیابان ایستاده بود،آن شب آسمان مسلسل وار میبارید،درِ تاکسی زردی را باز کرد و با چابکی و نرمی خاصی داخل اتاقک تاکسی خزید،آنقدر خیس شده بود که قطره های آب از لبه ی پالتو اش به کف ماشین میچکید و صدا ی چک چک خفیفی ایجاد میکرد.کیفش را روی پایش گذاشت و به قطره های باران روی شیشه خیره ماند.
مردی که در فاصله ای کمتر از نیم متر از زن نشسته بود،با تردید و صدایی آهسته،نامش را صدا زد؛فلانی...
زن اعتنایی نکرد،اولین بار نبود که نامش را با صداهای مختلف میشنید و میفهمید صدا از جایی میان مغز و گوشش تولید شده و در سرش پیچیده است..
به یاد خانه ی پدری اش افتاد؛به یاد زمانی که پدر در خانه نبود و نجوای ذکر خواندنش بود،به یاد روزهایی که پله های طبقه ی پایین را دوان دوان بالا می آمد و بلند میگفت:بلههه پدر اینجانب در خدمت گزاری حاضر است و مادرش میگفت:بابا سرِ کاره.
مرد دوباره صدا زد:فلانی..
زن صورتش را به سمت او برگرداند.
_کجایی دختر؟هنوز مالیخولیا داری؟هنوز درگیری؟
زن که هاج و واج مانده بود،آب روی مژه هایش را پاک کرد و ناگهان زد زیر خنده...



  • دازاین