نیروانای نارس

|من این حروف نوشتم چنانکه غیر ندانست/توهم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی|

نیروانای نارس

|من این حروف نوشتم چنانکه غیر ندانست/توهم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی|

نیروانای نارس

:)
نیروانا: عمق آرامش ذهن و پاکی مطلق ،بعدی از زندگانی خالی از زمان و مکان.




دازاین: آنجا بودن.
شاید از اینرو که دازاین کاملاً بی‌بهره از فهم پیشاپیشی و یقینی‌ِ هستی‌شناسانه‌ای است که بتواند پاسخ‌گوی این «جا»یی که از آن آمده‌ایم و بدان می‌رویم، باشد.



همایونی انگار مقاله نوشته تعریف مفاهیم میکنه. اینجا هم کارکردی نداره جز بلغور روزنوشت‌هایی که اون بیرون بهتره گوشی خرج شنیدنش نشه، از فرط استخفاف و چرندی ولی خب باس گفت محض ادامه ی حیات مثلا.






طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۴ مطلب در آبان ۱۳۹۴ ثبت شده است

به نام خواهر

شنبه, ۳۰ آبان ۱۳۹۴، ۰۱:۰۹ ق.ظ
همین که از کیلو متر ها دور تر از جایی که من ایستاده ام.. سراغ سرگیجه های سردر گم و پرسه زن مرا میگیری و میگویی"میمیریا !!!"من مرده ام...
همین که از کیلو متر ها دور تر از جایی که من زل زده ام به میز چوبی کنار دیوار و ذهن اطرافیان را میخوانم "خبر خوش آشنایی" میدهی...و من از ذوق با مرگ یک ساعت میرقصم و بلند بلند میخوانم "کاااش توهم حااال مرا داااشتییی سینه ای از کینه جدااا داشتیی..."
همین که خانه ی "آنها" را با بغض ترک میکنم و چند..شاید هم چندییین و چنددد قطره اشک میریزم و یک دفعه یاد تو می افتم و بااز تو از کیییلومتر ها دوورتر از این خیابان..نه من..! با من حرف زمیزنی ،به خود می ایم... داارم میخندم..بلند بلند...واقعی...
همین که کیلووومتر ها نزدیک تر از من به من ایستاده ای....تورا عاشقم!!



پینوشت:میخواستم بگم ممنون... از شما که سر منگ منو با یادتون آروم کردید.
فرزانه ی خاهرجانه پاره ی تن جان ..
  • دازاین

life is beautiful

دوشنبه, ۱۸ آبان ۱۳۹۴، ۰۱:۰۵ ب.ظ
از امید میگه از عشق و وظیفه نه در زیر آسمان آرام و زندگی معمولی بلکه در اردوگاه های کار اجباری و کوره های انسان سوزی...این فیلم رو ببینید!!


  • دازاین

و روی زمین با جهل قدم...قدم...بر.........(ن)داریم...

دوشنبه, ۱۱ آبان ۱۳۹۴، ۱۲:۲۲ ق.ظ

دچار یعنی سردرگم...
و دچار باید بود..

از تمام این روز هایم همین را بگویم که ترموستات درونم از کار افتاده است...





"شادی میگه این پنجره خیلی خطرناکه..راحت میشه خودکشی کرد!"
_وای آره شادی..عالیه..
شادی میگه...نه !دارم میگم خوب نیست!

  • دازاین
بنویس دوست من بنویس...هنگامی که،شبِ قبل 6ساعت به جاده چشم دوخته ای و به آینده فکر کرده و هزاران بار برخود لرزیده ای بنویس...هنگامی که گوشه ی تخت خوابگاهی ات کز کرده ای و در حالی که آسمان با شب زنده داران سر مدارا دارد و میبارد و تو از عمق وجودت نفس میکشی..پی در پی...عمیق...و شجریان در گوش ات میخواند "ببار ای بارون ببار با دل و گریه کن خون ببار.."و تو به شب قبل و شب های بعد فکر می کنی،بنویس دوست من...
هنگامی که به وظیفه می اندیشی...به برادر نوجوان و مشکلاتی که فقط تو میدانی...هنگامی که به زینب می اندیشی "محبوب تو خیلی اطلاعات داری ..خوش بحالت محبوب..محبوب خودمو گم کردم" بنویس زینب دوست من بنویس..."من  اطلاعات زیادی ندارم زینب..آروم باش و..."حرف هایی که باید میبافتم تا بگویم بنویس دوست عزیز تر از جانم...
وظیفه.....
وظیفه...
وظیفه یا دوری جور در نمی آید....دوری با شنیدن صدای لرزان خواهر و آینده ی مه آلود برادر جور در نمی آید...
  • دازاین