نیروانای نارس

|من این حروف نوشتم چنانکه غیر ندانست/توهم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی|

نیروانای نارس

|من این حروف نوشتم چنانکه غیر ندانست/توهم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی|

نیروانای نارس

:)
نیروانا: عمق آرامش ذهن و پاکی مطلق ،بعدی از زندگانی خالی از زمان و مکان.




دازاین: آنجا بودن.
شاید از اینرو که دازاین کاملاً بی‌بهره از فهم پیشاپیشی و یقینی‌ِ هستی‌شناسانه‌ای است که بتواند پاسخ‌گوی این «جا»یی که از آن آمده‌ایم و بدان می‌رویم، باشد.



همایونی انگار مقاله نوشته تعریف مفاهیم میکنه. اینجا هم کارکردی نداره جز بلغور روزنوشت‌هایی که اون بیرون بهتره گوشی خرج شنیدنش نشه، از فرط استخفاف و چرندی ولی خب باس گفت محض ادامه ی حیات مثلا.






طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
  • ۰۳/۰۷/۲۰
    ه.

یک.

چهارشنبه, ۱۰ آذر ۱۳۹۵، ۰۱:۲۴ ق.ظ
زن با صورت در هم کشیده و چشمان نیمه باز،دست به سینه کنار خیابان ایستاده بود،آن شب آسمان مسلسل وار میبارید،درِ تاکسی زردی را باز کرد و با چابکی و نرمی خاصی داخل اتاقک تاکسی خزید،آنقدر خیس شده بود که قطره های آب از لبه ی پالتو اش به کف ماشین میچکید و صدا ی چک چک خفیفی ایجاد میکرد.کیفش را روی پایش گذاشت و به قطره های باران روی شیشه خیره ماند.
مردی که در فاصله ای کمتر از نیم متر از زن نشسته بود،با تردید و صدایی آهسته،نامش را صدا زد؛فلانی...
زن اعتنایی نکرد،اولین بار نبود که نامش را با صداهای مختلف میشنید و میفهمید صدا از جایی میان مغز و گوشش تولید شده و در سرش پیچیده است..
به یاد خانه ی پدری اش افتاد؛به یاد زمانی که پدر در خانه نبود و نجوای ذکر خواندنش بود،به یاد روزهایی که پله های طبقه ی پایین را دوان دوان بالا می آمد و بلند میگفت:بلههه پدر اینجانب در خدمت گزاری حاضر است و مادرش میگفت:بابا سرِ کاره.
مرد دوباره صدا زد:فلانی..
زن صورتش را به سمت او برگرداند.
_کجایی دختر؟هنوز مالیخولیا داری؟هنوز درگیری؟
زن که هاج و واج مانده بود،آب روی مژه هایش را پاک کرد و ناگهان زد زیر خنده...



  • دازاین

یک دلیل مقنع..

پنجشنبه, ۲۷ آبان ۱۳۹۵، ۰۳:۰۵ ب.ظ
مایعی سنگین و غلیظ،شبیه به جیوه،از پشت پلک  هایم شره میکند در مغزم میریزد و از پس سر روی گردن و شانه هایم سر میخورد، در قفسه ی سینه ام جمع میشود و سنگینی میکند...
باید بروم،تمام این شهر دود گرفته را قدم بزنم.

blue

  • دازاین

هوای آلوده.

دوشنبه, ۲۴ آبان ۱۳۹۵، ۱۰:۱۹ ب.ظ
دلتنگی...شبیه غده ی سرطانی بدخیمیست که درست در مرکز قفسه ی سینه ریشه میدواند در ابتدای امر تلاش برای از بین بردنش و بعد کنار آمدن با زندگی حل شده در دلتنگی دائم تا فرا رسیدن روز مرگ .مرگ در اثر سرطان دل تنگی.
  • دازاین

دنیای ماشینی.

سه شنبه, ۴ آبان ۱۳۹۵، ۱۲:۰۵ ق.ظ
مثلا اینکه خودم رو شبیه به یک اتومبیل همیشه بی سرنشین فرض میکنم،
وقتی بُردم که جاده های زیبا تری رو دیده باشم..و سرعت اهمیت کمتری داره و اصل دیدن تمام جزییات اطراف و ادراک اونهاست.
حرف بیخود و "رنجاننده" کمتر بزنم یعنی دود کمتری تولید کردم...
قوی باشم،ماشین های در راه مانده را بکسل کنم.کمک باشم..
وقتی پر انرژی ام به جای سوخت بنزین از انرژی خورشیدی استفاده میکنم و این هم واسه خودم مفیده هم دیگران..دعوا نمیکنم داد نمیزنم ..مثل تصادفه...
پوستم کلفت و بدنم محکم باشه...واسه طی مسیر های سخت لازمه..
ممکنه توی راه پنچر بشم ولی همیشه محض احتیاط باید لاستیک زاپاس همراهم باشه و ماجراهای مربوط به ریکاوری...
مثلا اینکه هرچقدر آهنگ های بهتری گوش کنم میپیچه توی اتاق ماشینم توی مغز پوکم و حال و هوای حرکتم دلنشین تر میشه..هر چقدر بیشتر بخونم انگار باتری ماشینم بهتر کار میکنه و چشمام روشن تر میشه و توی تاریکی راهم رو گم نمیکنم..تصادف نمیکنم..چپ نمیشم...ماشین ها تاریخ انقضا دارن باید تا قبل از اون نهایت لذت رو از زیبا ترین جاده ها ببرن به بیابون های اطراف رضایت ندن و برسن به زیبا ترین منظره ها بین راه اگر همسفر خوش مسیری که مقصدش شبیهت باشه پیدا شد که بهتر. نشد هم اگر به راهت مطمئنی عوضش نکن...خیلی ها هم توی این مسیر میان و میرن..هر کس پی کار و بار و جاده ی خودش...ی روزی هم پرس میشیم مچاله میشیم ذوب میشیم و خلاص..شاید باز به دست سازنده ها برسیم و ساخته بشیم مثلا تناسخ...شاید هم...


"فقط یکم مشکل دارم بین تشخیص دقیق اینکه موتور فقط مغز هست یا کلا اعضای بدن..و چون ماشین واسم مثل سفینه فضاییه و هیچی تزش نمیدونم..نمیتونم دقیق تر شرح ما وقع کنم.."


پینوشت اول:البته همیشه ناخود آگاه همه ی رفتار های فردی و اجتماعی رو روی جامعه ی گربه سانان تطبیق میدم و از بالا نگاهشون میکنم.
پینوشت دوم:سرشار از غلط..بعدا ویرایش میشه پست..
.
.
بعدا نوشت:پست ویرایش نشد..ولی نکات بهتری میون کامنت های دوستان هست..مراجعه شود:)
  • دازاین

شبی که آواز نی تو شنیدم

شنبه, ۲۴ مهر ۱۳۹۵، ۱۲:۴۷ ق.ظ

-خسته نشدی ازین حصار؟

×...خونمه...هیچ جای دنیا خونه ی آدم نمیشه.

+تو حرفی که بهت مربوط نیس،بدردت نمیخوره، دقیق نشو سوال و پرس نکن...بشنو و گذر کن..

×میخوام بزنم بیرون...نه که نخوام...نمیشه...خدا آدم های نا امید رو دوست نداره عمه میگفت خدا را به شکل یک مرد پر کار و شاد و امیدوار دیده از نا امیدی بدش میاد..

_درباره ی خواب ها خوندی؟اینکه از افکار و عقاید نشئت میگیرن؟خواب های مشترک.....زندانی هایی که خواب آزادی میبینن..

×به خوابش هم راضی ام....نشکن این انگشت هارو..آخ بوی پاییز..

_از کلش به ما دو تا انار و بوی نارنگی میرسه اگه وسعمون برسه بخریم‌اونهم.

×دارم‌خفه میشم ازین حصار..

+پاشو بریم‌جمع کن بساطت رو..زیاد سنگین نباشه بهتره..

 

موقت

 

  • دازاین

طبیبانه..

جمعه, ۹ مهر ۱۳۹۵، ۱۲:۴۶ ق.ظ

دخترک پرشورم
تصدقت گردم
محبوبم

این دو  voice را بکرات گوش دادم و در حال و هوای نوشتارت پرواز کردم،البته دست در دست تو ،سینه به سینه باد ،چهره به چهره خورشید !

لذتی دردمندانه بردم آنگاهی  که از نامردی و نامرادی روزگار گفتی!
ولی چه باک که دیدگان مشتاق پدر ،هماره در نظاره  گامهای بادپای توست!

دخترکم 
 "عزم پروازت  چه خوش بالت گشود" ؟
شوق دیدارت چه سان چشمت گشود؟

نمی خواهد تو بگویی  
بگذار دعای من سخن بگوید
بگذار  دستانت را در دستی نهم که چون فلک پیمایی چست،تو را با خود ببرد.

خداوندا:
محبوبم را به تو میسپارم 
تا  راهی بی تو نپیماید
 و نگاهی  بی تو نبیند
  و کلامی  جز سروش ات نشنود
 و سر جز بر شانه ات نگذارد 
و اشک تنها برای تو هدیه آورد.

خدایا:
امانتت را به تو میسپارم تا در پس سپری کردن روزگار امانش و امیدش و محبوبش تو باشی.

آمین

چون دعامان امر کردی ای عجاب 
این دعای خویش را کن مستجاب
...

ای طبیب جمله علت های ما..♡
  • دازاین

ای هیچ برای هیچ در هیچ...

شنبه, ۱۳ شهریور ۱۳۹۵، ۰۲:۵۸ ق.ظ

ممنون از محسن

بابت ویرایش + صداش.

_______________________________________

گفته بودم از هیچ که بالا بری هیچِ زیر پات خالی میشه سقوط میکنی در دره ی هیچ و بی هیچ دلیل در هیچستان وجودت میمیری جایی بین صخره ها که هیچکس نیست..

دستتو دراز کن حسش میکنی؟ابر....راستی چی شد جریان این پدیده و پدیدار؟؟چرا کسی درباره ی شکل سومش حرفی نمیزنه؟دستتو جمع نکن ابر هارو ببین...دهنت رو باز کن یک تکه ی بزرگش رو گاز بزن...انگار آهن بخوره توی دندون..هیچی نگو ابرهارو ببین..آسمون دهن کجی میکنه..میدونم.
هی گوش کن هیچکس دارد با همه سخن نمیگوید...
از ابر ها بیشتر بگو..از بخار آب متراکم شده؟؟نه نه از ابر ها...یادته خاله چی گفت؟نه چی گفت؟من یادمه..چی گفت خب؟گفت پله میسازی میری بالا توی توهم ولی ی تلنگر کافیه تا فرو بریزه و تو سقوط کنی...اهان از هیچ در هیچستان وجود جایی که هیچکس نیست؟..آره...ولی اگر ابر باشه سقوط نمی کنم...اره..دیدی گفتم پدیدار ابر ها بدرد بخور تره...۹۰درصد پدیده ها پدیدارش بکار آدم بیشتر میاد..
  • دازاین

تا بخاطر بسپارم.

چهارشنبه, ۱۰ شهریور ۱۳۹۵، ۰۴:۰۵ ب.ظ
به لیوان بلور داخلِ جا لیوانیِ چرکِ کنار پنجره نگاه کرد و گفت:خانوم مینی بوس که میخرن لیوانش هم باهاشه؟
گفتم:نه عزیز دل من..[توضیح درباره ی فلاسک همراه راننده و لیوان و جالیوانی]
گفت:خانوم شما انباری دارین؟
گفتم:انبار؟آره روی پشت بوم یکی هست.بچه که بودم،آرزوم بود اونجا خونه ی من بشه فکر میکردم خیلی بزرگه ولی الان...انقدر کوچیکه که سرم میخوره به سقفش!چطور مگه؟
گفت: :)) ولی خوشبحالتون پس پولدارید،آخه پولدار ها انباری دارن وسیله هاشون که قدیمی میشه میذارن اونجا....
[و ادامه ی حرف های ما درباره ی آدم ها و پول...]
__________________________________________
پنجره رو باز کردم پرده،بیرون از مینی بوس شروع کرد به پرواز...گفت:میخواد بره،نمیتونه... گفتم:زندانیِ ،گفت:هرچقدر هم پول داشته باشه خوشحال نیست چون زندانیه..+:)
__________________________________________
دیروز به خواسته ی یک گروه فعال محیط زیست بچه هارو به مناسبت روز یوز پلنگ ایرانی بردیم چهارباغ،نمیدونستم برنامه چیه؛رسیدیم اونجا دیدم یک سری خانم مصنوعی با حرف ها و حرکات پلاستیکی اومدن و برای بچه هایی با این حد مشکلات ریز و درشتشون...از وحشی نبودن یوز پلنگ ایرانی میگن ازاینکه درحال تمام شدن اند.شنیدن جواب هایی اینچنین از بچه ها طبیعی بود؛
+اینو میگه مهاجم نیست!خودت جرات داری جولوش وایسی؟؟
+خب بمیرن تموم بشن چه فایده دارن مثلا؟ماهم بمیریم تموم شیم.
+یوزپلنگ؟؟خب گربه داریم بجاش این همه.
_________________
بد بود....واسه ی بچه ها جز دیدن آدم های برق انداخته چیزی نداشت...موقع برگشت حتی حسین به اون پر حرفی گوشه ی مینی بوس نشسته بود و هیچی نمیگفت،شروع کردم به آواز خوندن واسشون اونهاهم کم کم دست زدند و به قول خودشون هنرنمایی کردن(رقصیدن) و بعد با باز شدن بحث سر اینکه خانوم شوهر داری؟نامزد چی؟دوست پسر هم نداری؟پس آقای فلانی کی میشه که با خنده بهش سلام کردی؟:))) به وجد اومدن و نهایتا با جمله ی خانووم ولی حتما دوست پسر روو داری دیگه رفتن خونه..
دوسشون دارم. 
  • دازاین

شب انتظاری.

دوشنبه, ۱ شهریور ۱۳۹۵، ۰۳:۱۰ ق.ظ
هر چند شب یکبار،حوالی ساعت ۲:۴۰ راهش را کج میکند به سمت کوچه ی بی رمق و مرده ی ما.
اول صدای موسیقی و آواز بنانش پخش میشود و چندثانیه بعد به دنبال آن،آهنگِ خوشِ جارویش با هم نوازی جیرجیرک ها...
-------
امشب پایین پنجره ی اتاق بود که سرم رو از پنجره بردم بیرون،باید میدیدمش...چجور آدمیِ که صدای جارو زدنش ریتم داره و یجوری این موقع شب خاک از کوچه ها میبره که انگار از دلِ اهالی محل..
تاریک تر ازونی بود که بتونم صورت و سن و سالش رو تشخیص بدم،خواستم واسش میوه یا چایی ببرم تا نفسی تازه کنه .آروم گفتم:خیلی ممنون...سرش رو بالا نیاورد دست بلند کرد گفت:شب بخیر...احساس مزاحمت کردم،خلوتش رو بهم زده بودم..صدای آهنگش رو کمتر کرد و کم کم رفت..
  • دازاین

..

شنبه, ۳۰ مرداد ۱۳۹۵، ۰۱:۳۴ ق.ظ
میدونی چیه...باید جمع کرد رفت..

  • دازاین