طبیبانه..
- ۳ نظر
- ۰۹ مهر ۹۵ ، ۰۰:۴۶
لذت بخش ترین لحظه ی دنیاست همیین الانه الااان که با مامان..مامانه وصف نا پذیر بی نهایت دوسداشتنی من ..روی زمین روبروی تلویزیون دراز کشیدیم .. میگم مامان بزنید اونیکس لطفااا فیلم ببینیم میگن صدا نکن بچه ..واای مامان نزنید ایران.. میگن هییس.. آمریکایی!به گوشیت نگاه کن! دستمو آروم میگیره که کنترل رو برندارم و همونطور دستای مهربونش رو روی ساق دستم نگه میداره..و من شروع میکنم به نوشتن..اینجا.. مامان با دستاش بهم میگه بچه جون بمون خونه..چرا تهران اخه مگه دانشگاه اصفهان چه ایرادی داره..میگم مامان گلم مامان بی نهایت ماچیدنی من..یه وقت هم موندم خب..اصلا شررم کم..میگه محبووب ذهن میخونی؟.. دوست دارم مامانم.. این خانومه فوق العاده ای که کنار من با آرامش دراز کشیده و کاسه ی کوچیک آبی رنگ گوشه ی قلبش که غم هاشو توی اون میریزه شکسته.. بهترینه.. بهش افتخار میکنم که هیچوقت صدای بلندش رو نشنیدم..بی ادبانه ترین حرفش" بی معنی"ه و هیچوقت کسی رو قضاوت نمیکنه..خاله زنک نیست و سرش به کار خودشه و بی حد و مرز و توقع مهربونه..مامانه منه... کاش ازت یاد گرفته باشم..♡