نیروانای نارس

|من این حروف نوشتم چنانکه غیر ندانست/توهم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی|

نیروانای نارس

|من این حروف نوشتم چنانکه غیر ندانست/توهم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی|

نیروانای نارس

:)
نیروانا: عمق آرامش ذهن و پاکی مطلق ،بعدی از زندگانی خالی از زمان و مکان.




دازاین: آنجا بودن.
شاید از اینرو که دازاین کاملاً بی‌بهره از فهم پیشاپیشی و یقینی‌ِ هستی‌شناسانه‌ای است که بتواند پاسخ‌گوی این «جا»یی که از آن آمده‌ایم و بدان می‌رویم، باشد.



همایونی انگار مقاله نوشته تعریف مفاهیم میکنه. اینجا هم کارکردی نداره جز بلغور روزنوشت‌هایی که اون بیرون بهتره گوشی خرج شنیدنش نشه، از فرط استخفاف و چرندی ولی خب باس گفت محض ادامه ی حیات مثلا.






طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۲ مطلب در مرداد ۱۴۰۱ ثبت شده است

پیش از سفر به اعماق گوه۲

جمعه, ۱۴ مرداد ۱۴۰۱، ۰۶:۵۳ ب.ظ

از همان شبی که الف دستش را از صندلی عقب، روی شانه‌ی ح که سخت مشغول حرکات موزون بود گذاشت و با ذوق گفت:«الهی من قربونت بررمم»، احساس کردم چیزی در من مرده است. دیدن آن صحنه و ذوق الف برایم بی‌معنا بود و نمی‌توانستم خود را لحظه‌ای جای او تصور کنم، اما مسئله اینجاست که تا این لحظه و امروز حاضر نبودم این سردی و دل مردگی را در خود بپذیرم. 

 

سفر و بودن کنار کسی که آن روی سکه را به روشنی دیده بود هم به نوعی یادآور همین نکته بود؛ یک مرگ تدریجی اما واقعی.

 

 

 

 

 

این یادداشت را بین پیش نویس‌هایم پیدا کردم. توضیح اینکه دقیقا چرا حال خوب کن و بسیار عجیب است در اینجا نمیگنجد. ولی...دست مریزاد خر درونم، من به تو افتخار میکنم. 

  • دازاین

سفر به اعماق گوه

جمعه, ۱۴ مرداد ۱۴۰۱، ۰۶:۲۷ ب.ظ

شب هر زمان که آروم بگیره میخوابم و صبح باز با حرکات عجیب و ناگهانی سوسک سیاه افسردگی و اضطراب بین چشم‌ها و گلوم بیدار میشم. از بغض به اشک و از اشک به بغض. بیدار؟ مطمئن نیستم حتی بشه اسمش رو بیداری گذاشت. اضطراب، ناامیدی، خشم و غم، غم و غم...

این وسط کرونا و عادت ماهانه، مسیر من به سمت دره های فاک رو هموارتر میکنه. 

اونها میگن زمان التیام بخشه. برای کسی که زمان و مکان از درکش خارج شده و فقط بالا اومدن تدریجی گوه در چاهی که درش ایستاده رو احساس میکنه، زمان حتی اگر احساس بشه، چطور میتونه امیدوار کنند باشه.

با اینهمه آدمیزاد موجود عجیبیست. دوسال گذشته را که مرور میکنم، میبینم که نه، این اصلا با عقل جور در نمیاد، باید حتما حداقل در دو نقطه من تمام شده باشم. شاید هم تمام شده‌م. کسی چه میدونه نویسنده این سطور چه ربطی به کسی که در خاطر من زنده است و اینچنین با اتفاق ها جنگیده داره.

میگفت ما نمیدونیم واقعا چی درسته. بنظر تو اون روزی که رفتی برای ما نفری دوتا شیرکاکائو خریدی تمام شده؟ من که هنوز منتظرم برگردی. آخ که اوقم میگیره از فلسفه بافتن برای به رسمیت نشناختن رنجی که اینجا و اکنون روی سرمون خراب شده. 

اگر بود حتما میگفت اور ری اکت میکنی/ نکن با خودت این کار رو. این اور ری اکت نیست جانم. این پذیرش گند بالا آمده و زدن به دل دره های فاک با شجاعت و به امید بالا آمدن از اونطرف دره است...و کشیدن طنابی که به کمرم انداختی...جز به پیش و پس کشیدنم در این دره‌ی کثافت حاصلی نداره.

 

 

 

  • دازاین