نیروانای نارس

|من این حروف نوشتم چنانکه غیر ندانست/توهم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی|

نیروانای نارس

|من این حروف نوشتم چنانکه غیر ندانست/توهم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی|

نیروانای نارس

:)
نیروانا: عمق آرامش ذهن و پاکی مطلق ،بعدی از زندگانی خالی از زمان و مکان.




دازاین: آنجا بودن.
شاید از اینرو که دازاین کاملاً بی‌بهره از فهم پیشاپیشی و یقینی‌ِ هستی‌شناسانه‌ای است که بتواند پاسخ‌گوی این «جا»یی که از آن آمده‌ایم و بدان می‌رویم، باشد.



همایونی انگار مقاله نوشته تعریف مفاهیم میکنه. اینجا هم کارکردی نداره جز بلغور روزنوشت‌هایی که اون بیرون بهتره گوشی خرج شنیدنش نشه، از فرط استخفاف و چرندی ولی خب باس گفت محض ادامه ی حیات مثلا.






طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
  • ۰۳/۰۷/۲۰
    ه.

دریافت
حجم: 6.66 مگابایت

خواستم خودم درباره این شعر بگم ولی دیدم دیگرون بهتر گفتن:



محبوبه جان این ویدئو رو هر وقت حوصله داشتی گوش بده 

خیلی خیلی خیلی این ویدئو می تونه کمک ات کنه بسیار چیز ها من از این یاد گرفتم و هنوزم هم دارم یاد می گیرم یعنی هر سری که گوش میدم چیزی بیشتری یاد می گیرم این روز ها شده وسیله تسکین درونم...مهم ترین چیزی که یاد داد این بود که چطور می توان به ممکن بودن امر ناممکن فکر کرد و اینکه چرا باید امیدوار بود...شاید هنوز به آن مرحله نرسیده باشی که اهمیت این موضوع رو خوب درک کنی...ولی نوعی زجر در عشق هم به فهم این موضوع اهمیت می دهد...بعد از 10 ها بار که به این نگاه کردم این چنین به اهمیت اش تاکید میکنم... در توان ما هست که حتمیت مغاک را تغییر دهیم.

  • دازاین

نیاز

دوشنبه, ۳۰ مرداد ۱۳۹۶، ۰۲:۳۲ ق.ظ

اینکه انتظار دارن به خواهر و برادر کوچیک تر از خودم‌سخت بگیرم و برای "موفقیت"شون...برای بدست آوردن احترام و رضایت دیگران نسبت به خودشون نصیحتشون کنم...چقد بیرحمانه است؟چقدر درسته؟چقدر اشتباهه؟چقدر واقعا مسئولم؟چقدر اصلا مهم نیست و نباید به این قرارداد های اجتماعی تن داد و گذاشت خوش باشند هرجور که دلشون میخواد؟چرا باید ساجد قهرمان ژیمناستیک بشه چون من قبلا ژیمناست بودم؟چرا همش باید ورزش کردن یا نکردنشون درس خوندن و نخوندنشون اینقدر واسم مهم باشه؟ما خوندیم و تمرین کردیم چی شد...؟ولی نکنه چند سال بعد وقتی حس کردن عمرشون گذشته و دست هاشو خالیه خودم‌رو بابتشون ملامت کنم؟..


موقت

  • دازاین

نیمه

شنبه, ۲۱ مرداد ۱۳۹۶، ۰۸:۵۱ ب.ظ

مثل قطره ی اشک شمعی که جایی میان سقوط اش به تن زندگی خشک شده و در خود ماسیده باشد..ایستاده ام،چسبیده ام،به انتظار سقوط کامل و یا آب شدن زندگی آنقدر که به من برسد و بار دیگر در او حل شوم..

.
.
.
‌‌.
 
  • دازاین

چاره ی درد مرا باید این داد کند..

سه شنبه, ۱۰ مرداد ۱۳۹۶، ۰۱:۴۱ ق.ظ

درباره ی طعم آن حسِ حزنِ عمیقِ تفت داده شده در امیدی غلیظ حرف میزنم که به مقدار لازم بهشان دلهره و کلافگی اضافه و پیشتر  به مدت کافی در مخلوط سردرگمی و دلتنگی خوابانده شده باشد...حس گم کردن.گم کردن کسی...

 
فریاد"شنیدنی"
  • دازاین

دویدم و در راه فکر کردم که من چه یادی دارم،چرا یادم به وسعت همه ی تاریخ است؟و چرا آدم ها در یاد من زندگی میکنند و من در یاد هیچکس نیستم؟


سال بلوا/عباس معروفی

  • دازاین

سلول

چهارشنبه, ۴ مرداد ۱۳۹۶، ۱۲:۳۰ ق.ظ

بلوا بود.صدای فریاد استاد بر سر همکلاسی ریزنقش و پر خروش من،صدای نگاه مادرم،طنین صدای پدر که از طبقه ی پایین مرا میخواند.مثل همیشه،آرام،باوقار،استوار وسرشارترین از عشق..آنگونه که تمام صداهای اطراف را کنار میزند و مستقیم بر جان من مینشیند؛محبوووب...محبووبم!و صدای باران...

بلوا بود.

بستن پنجره مانع صدای فاصله نمیشود،رفتن،بازنگشتن و شاید هم آمدن...صدای سایش چرخ ماشین ها بر آسفالت های باران خورده از لای پنجره عبور میکند و به بلوایی که در اتاق کوچک من برپاست ریتم عجیبی میبخشد.

هیچکس نیست.در سوییتی چهارده نفره تنها نشسته ام،احساس میکنم چشمانم نمناک است و سرم‌ سنگین تر از آنکه وزنش را تاب آورم.با آخرین توانی که برایم مانده هندزفیری هارا در گوش فشار میدهم و  بر تخت خوابگاهی ام می افتم.

بلوا ادامه دارد،قصد دارم آخرین ضربه را بر این شورش وارد کنم.با بلندترین صدا و بدون گزینش موزیکی را پلی میکنم...

از انگشت های پاهایم شروع میشود،احساس سبکی عظیمی بر من حجوم آورده است،قطرات باران را بر روی صورتم احساس میکنم،چشمانم با ابرهای خیابان شیب دارمان سر رقابت دارد.موج سبکی پاهایم تا گلو بالا آمده،انگشتانم را به ضرب بی معنایی واداشته و چشمانم را بسته است..

سرم سبک و گلویم سنگین است..هیچکس اینجا نیست و صدای باران قطع شده است،گوشه ی اتاق پانصد و نه کز کرده و در دفترچه یادداشت ام کلمات بی سرو تهی را ردیف میکنم؛

بلوا بود.صدای...

  • دازاین

بیا ی دقه معمولی باش

جمعه, ۲۳ تیر ۱۳۹۶، ۰۲:۵۰ ق.ظ

از خود راضی بودن فلانی و تمایزی که بین راه خودش و دیگران قائل میشد بدجور بهم‌ریخته بودم..اینکه فکر میکرد همه واسه کتاب خوندن یا هرکار دیگه ای کلی پشتیبان و مشوق و مرشد داشتن ولی او...او مثل چریکی جان باخته و تک سوار شروع به یادگرفتن و تجربه کردن کرده...جمله ای که مدام تکرار میکرد؛من خود خوانده ام.من خیلی از سنم‌ بیشتر تجربه دارم.راستی استاندارد وزن تجربه ی هر سن چقدره؟

همینطور که توی مغزم جمله هاش تکرار میشد و بد و بیراه نثارش میکردم،دیدم کم نبودن این چریک های تک سوار تجربه گرا که ساعت ها گفته و بافته بودن و من با نگاهی شبیه چوب درختِ خواب زمستانی رفته نگاهشون کرده بودم.این حس یک غده ی سرطانیِ مسریه قطعا مسریه اگر نه این حد از کثرت...بعیده.

  • دازاین

جوخه اعدام.

چهارشنبه, ۱۴ تیر ۱۳۹۶، ۰۴:۰۹ ق.ظ

به خانه که پا گذاشت،به سرعت کفش هایش را از میان انبوه کفش مهمان ها شناخت.درست مثل خودش بود؛کثیف...کثیف...کثیف....

با دست های لرزانِ مشت شده و چشم های به زمین گره خورده وارد سالن شد،به زحمت لبخندی مصنوعی بر چهره ی بی تاب و عصبی اش کوبید و بغض چندین ساله اش را سرکشید.با دیگر مهمان ها سلام و خوش و بشی گرم راه انداخت که ناگهان با همان لبخند لعنتیِ صلیب شده بر صورتش چشمش به او خورد. اویی که با نگاهی هرزه و لبخندی منزجر کننده چشم دوخته بود به طعمه ی قد کشیده و بالغش...
تمام مدت اورا میپایید.گویی با وجود یک بچه و همسری زیبا ،همچون قاتلی که به محل جرم بازمیگردد قصد بازگشت و کشتن هرآنکه جان سالم به در برده را دارد....تمام شب از سنگینی چرکِ نگاهش عرق ریخت و ناخن های از ته گرفته اش را در مشتش فرو کرد...
  • دازاین

تمام

پنجشنبه, ۸ تیر ۱۳۹۶، ۰۹:۳۶ ب.ظ

خداحافظی کمتر از یک دقیقه طول میکشه ولی ماجرا باید توی فکرت تمام بشه..تمام شدن ممکنه یک..دو..سه سال و یا حتی بیشتر..به اندازه ی کل عمرت طول بکشه..

 

 

نمیدونم دقیقا چندسال طول کشید..

 

 

تمام شد.

 

 

 

#موقت

  • دازاین

زیست جهان

سه شنبه, ۶ تیر ۱۳۹۶، ۰۴:۰۰ ب.ظ






معرفی میکنم وسایل پر استفاده ی این روز ها:

هرکدام از این عزیزان به نوبه ی خود مایه ی آرامش و آسایش  هستن.

به این صورت که لپ تاپ،گوشی،کتاب،ساز و دفترچه یادداشت مونس های بی رقیب اند.

عینک ، مسواک و ساعتم که نبودشون بهشت رو جهنم میکنه.

گردن بندم که از عزیزترین یادگاری هاست و همیشه همراهمه.

در نهایت کیف کارت هام که باعث میشه توی این دنیای ماشینی پلاک و به اصطلاح هویت داشته باشم.


(دیگه اینکه...در این عکس جای خانه ژیمناستیک که مامن همیشگی بوده و هست خالیه)



پی نوشت اول:اینکه ساز نصفه اس منظوری در مفهومش نهفته :دی و آن اینکه طی دوران خوابگاه نشینی حضورش کمرنگ شده ولی اهمیتش نه.


پی نوشت دوم:کتاب خاطرات بولیوی نوشته ی چگوارا،از تاثیرگذار ترین کتاب هایی  که در حال خواندنش هستم.پیشنهادش میکنم و قطعا در پست های آینده دربارش مینویسم.


پی نوشت سوم:علاقه مندان را به این چالش دعوت میکنم.

  • دازاین