کلمه به مثابهی مسکن
به راستی که نوشتن پناه من است. هربار که غم شره میکند، هربار که دلداری زل میزند به چشمان نگرانم و زمزمه میکند:«,تو خیلی خوبی و من دارم گند میزنم»، «تو خیلی خوب بودی و من گند زدم»، «تو خیلی خوبی و من میدونم که گند خواهم زد». با فکر کردن به اینکه چطور میتوانم این لحظات تلخ و شیرین و زیباترین اشکهای شادی بعد از هشتادوهشت تا به امروز را با کنار هم چیدن کلمات بیجان جاودان کنم...قلبم آرام میگیرد.
حیف از روزگار جوانی.
میخواهم بروم.
دلم برای صدای الیاس علوی تنگ شد. او که میخواست برگردد. من اما میخواهم بروم محمد. از دره سرازیر شوم. و نباشم جز برای رقصیدنهای تا هزارسالگیمان.
- ۰ نظر
- ۲۳ فروردين ۰۱ ، ۲۳:۲۴