امید به سان ستارهای غلتیده در قیر سیاه شب
پنجشنبه, ۱۹ خرداد ۱۴۰۱، ۱۲:۳۶ ق.ظ
فرورونده در سیاهی فزاینده. این همان چیزی بود که من بودم. اگر میماندم، اگر بمانم.
دست و پا زدنم تلاشی بود برای گریز، جهد غریقی در سیاهی قیر مانند. حال بلندترین گام این فرار. اگر نگریزم، اگر بلغزم، اگر سیاهی از سرم بگذرد...
عصایت را با خونسردی و احتیاط از اینکه مبادا از سیاهی این شب قطرهای بر آن بنشیند بر سرم میگذاری. میبینم که فرو میروم. میبینم که با چشمانت مرگم را نوید میدهی و با اینهمه دستانم را به علامت تسلیم بالا میبرم. تو اما با چابکی عصایت را از سیاهی شب من میدزدی، مبادا که لکهای بر آن بنشیند و بر روشنایی پرتلألو روزهایت اثری از من باقی بگذارد.
- ۰۱/۰۳/۱۹