به نام خواهر
شنبه, ۳۰ آبان ۱۳۹۴، ۰۱:۰۹ ق.ظ
همین که از کیلو متر ها دور تر از جایی که من ایستاده ام.. سراغ سرگیجه های سردر گم و پرسه زن مرا میگیری و میگویی"میمیریا !!!"من مرده ام...
همین که از کیلو متر ها دور تر از جایی که من زل زده ام به میز چوبی کنار دیوار و ذهن اطرافیان را میخوانم "خبر خوش آشنایی" میدهی...و من از ذوق با مرگ یک ساعت میرقصم و بلند بلند میخوانم "کاااش توهم حااال مرا داااشتییی سینه ای از کینه جدااا داشتیی..."
همین که خانه ی "آنها" را با بغض ترک میکنم و چند..شاید هم چندییین و چنددد قطره اشک میریزم و یک دفعه یاد تو می افتم و بااز تو از کیییلومتر ها دوورتر از این خیابان..نه من..! با من حرف زمیزنی ،به خود می ایم... داارم میخندم..بلند بلند...واقعی...
همین که کیلووومتر ها نزدیک تر از من به من ایستاده ای....تورا عاشقم!!
پینوشت:میخواستم بگم ممنون... از شما که سر منگ منو با یادتون آروم کردید.
فرزانه ی خاهرجانه پاره ی تن جان ..
همین که از کیلو متر ها دور تر از جایی که من زل زده ام به میز چوبی کنار دیوار و ذهن اطرافیان را میخوانم "خبر خوش آشنایی" میدهی...و من از ذوق با مرگ یک ساعت میرقصم و بلند بلند میخوانم "کاااش توهم حااال مرا داااشتییی سینه ای از کینه جدااا داشتیی..."
همین که خانه ی "آنها" را با بغض ترک میکنم و چند..شاید هم چندییین و چنددد قطره اشک میریزم و یک دفعه یاد تو می افتم و بااز تو از کیییلومتر ها دوورتر از این خیابان..نه من..! با من حرف زمیزنی ،به خود می ایم... داارم میخندم..بلند بلند...واقعی...
همین که کیلووومتر ها نزدیک تر از من به من ایستاده ای....تورا عاشقم!!
پینوشت:میخواستم بگم ممنون... از شما که سر منگ منو با یادتون آروم کردید.
فرزانه ی خاهرجانه پاره ی تن جان ..
- ۹۴/۰۸/۳۰
these feeling..