آزادی در ناامیدی است.
حالا روزها سریعتر و سبکتر میگذشتند چون استر نیلسون امیدش را از دست داده بود.
- ۰ نظر
- ۲۷ بهمن ۰۱ ، ۱۱:۲۵
حالا روزها سریعتر و سبکتر میگذشتند چون استر نیلسون امیدش را از دست داده بود.
تو نمیدانستی که آدمها زودتر از آنچه فکرش را بکنی من را خسته و فرسوده میکنند. تو نمیدانستی که من یک عمر لذتبخشترین تفریحاتم را تنهایی انجام دادهام و چقدر آدم تنهاگردِ تنهاخورِ تنها بمانی هستم. تو نمیدانستی که اینها برای من منافاتی با دوست داشتن و خواستن کسی با تمام جان ندارد، که میتوانم از جمعیت و معاشرت فرسوده و کلافه شوم اما هیچ به روی مبارک نیاورم و در فرسودگی که حضور از حدی بیشتر در من ایجاد میکند دوستشان داشته باشم. تو نمیدانستی که من تمام آنچه از وجودش در خودت غره بودی را در همه سالهای عمرم زندگی کرده ام. فرق ما اما این بود که تو به چیزی که به سختی برایش تلاش میکردی و دستآورد غرورآمیز زندگیات بود؛ به توان دست و پا شکستهی تنها دوام آوردنت مینازیدی و دوست داشتن و خواستن کسی را تهدیدی برای این مدال افتخار میدانستی و من توامان به تنهاییها و باهم بودنهایمان عشق میورزیدم و هیچ از اینکه جمعیت کسانی که دوستشان دارم خسته ام میکند، سرخوش و مفتخر نبودم و نیستم. فرق ما این بود که من چیزی را نقطه ضعف تمام سالهای زندگیام میدانستم و تلاش میکردم کنترل شده با صلح در جریان روزها و روابط ام جاری اش کنم، که تو دست آورد رنجها و آسیبهایت میشمردی و مفتخرانه از آن جانبداری و مراقبت میکردی.